باور کن این که قیمت تن ماهی به 15 هزار تومن هم رسیده تقصیر کنکوری ها نیست. :(یک کم یواش تر وحشییییی! :|
اینا سوال بودن بی انصاف؟! >_<
به خدا المپیاد هم دادیم اینطوری نبود... :/
تفو بر تو ای چرخِ گردون تفو!!
+ این آخرین پستِ اینجاست تا بعد از کنکور. حرفی؟ سخنی؟
بسم الله
هزارتایی شدم. مثل هزارتایی شدنِ پیجهای اینستاگرام. اما این کجا و آن کجا! هزارتا پستِ وبلاگ یعنی هزارتا خاطره، اتفاق، حس، تغییر، تنش، آرامش، خدا خدا کردن، و همچنان دست به دامنِ خدا شدن. هزارتایی شدم و بزرگتر. نه که پیرتر، بلکه کمی بزرگتر. شاید حالا باید بگم شدم یک اژدهای به بلوغ رسیده.
بازنشر.
تصمیم دارم که هرسال، همین روز، بازنشر کنم این پستِ لینکشده رو.
پ.ن: اون پست مال یکسالِ پیشه. حالا وسواس بیشتری دارم روی مسائل نگارشی و نیمفاصلهها و جمعبستنها و حرکتگذاریها. اما تصمیم گرفتم که اون پست رو دستنخورده باقی بذارم. حس میکنم گاهی اصالت مهمتره از درست بودن.
بسم تعالی
نوشتن بعد از مدت طولانی ننوشتن سخته... اینکه ندونی از کجا باید شروع کنی!چطور شروع کنی! از چه واژه ای استفاده کنی که بدون ابهام، راست بره سر اصل مطلب، سخته
من دوباره برگشتم به آغوش گرم وبلاگ :)
مقصود بیان دلگریزه هایی ست که جایگاه جولانشان جز در وبلاگ و بیان
نیست..
سلام :)
دوشنبه 27 آبان
می خواهم بنویسم ؛از هر آنچه که به آن بر بخورم و بتوان از آن گفتاز مسیری که انتخاب کرده و پیش رویم دارمشاز خودم ، تصمیم هایماز آن پشتِ سکه ی زندگیفراز ها و نشیب هایش ،که زندگی همین استمجموعِ لحظاتِ تلخ و شیرینکه از تلخ هایش یک درس و تجربه به جا می ماندو از شیرین هایش خاطرهو گاه چه خاطراتِ قشنگی، کهیاداوریشان ذهنمان را قلقلک میدهدلبخندی بر لبمان می نشاند
ادامه مطلب
کتاب طُرقهشاعر: وحید جلالی
✍
از گلی رنگ و بو نمی خواهماز کسی پرس و جو نمی خواهممی نشینم به کنج خلوت خویشبعد از این های و هو نمی خواهمهر کس از هر کسی که پیغامیمی رساند، بگو نمی خواهمآرزو هم سراب موهومی استمن دگر آرزو نمی خواهمچیزی از بختِ مضحک مستپستِ بی آبرو نمی خواهممن دگر بعد از این خودم رابا آینه رو به رو نمی خواهماو که دیگر مرا نمی خواهدمن خودم را چو او نمی خواهمچشم در چشم آینه تا چند؟ من چیزی جز از او نمی خواهم
برای تهیه ی این کتاب می توان
می خواهم بنویسم ؛از هر آنچه که به آن بر بخورم و بتوان از آن گفتاز مسیری که انتخاب کرده و پیش رویم دارمشاز خودم ، تصمیم هایماز آن پشتِ سکه ی زندگیفراز ها و نشیب هایش ،که زندگی همین استمجموعِ لحظاتِ تلخ و شیرینکه از تلخ هایش یک درس و تجربه به جا می ماندو از شیرین هایش خاطرهو گاه چه خاطراتِ قشنگی، کهیاداوریشان ذهنمان را قلقلک میدهدلبخندی بر لبمان می نشاند
ادامه مطلب
پیگیری رقص در مدرسه دخترانه
درست بعد از انتشارِ بالای پستِ مربوط به رقص دختران مدرسه ی دبیرستانی ، بالاخره نتیجه ی این پیگیری در فضای مجازی را دیدیم.
رئیس آموزش و پرورش آذربایجان غربی مجبور به پاسخگویی شد.
حالا مشاهده فرمودید چرا ما میگیم نشر حداکثری؟
چیزی به ذهنم نمیاد که بخوام به این پستِ بیخاصیت اضافه کنم...صبر کنید... یه شعر یادم اومد!«دیده بودم در پس هر سال تکراری
مرگی در کنارم نشسته است.»امسال هم شانس این رو داشته باشم تا یک تولد دیگه رو تجربه کنم. 21 یعنی تا چشم به هم بزنی رسیدی به 30 و این روند هرلحظه و روز و هر هفته و... ادامه داره تا لحظهی خداحافظی از این جهان عجیب و غریب.و باز هم یک شعر دیگر :«من شاعر جوانمردمکان چشمانم را رها می کردم
که شهر را از دور ببینم
دیده بودم
تصویری از عشق ندارم
اینکه آدم با یه کلمه حالش نوسان میکنه ترسناک ترین نکته ی زندگیه:|
اینکه اینقدر جونورای ضعیفی هستیم و به هم شدیدا وابسته ایم ولی همه ش میخوایم بگیم نه نیستیم ، شبیه یه شوخی خیلی خنده داره که آدم همه ش با خودش میکنه:||
سرما هم زد مغزمو منجمد کرد و سینوزیتم که یه پرندهی وحشی سایکوپته, چنگولاشو الان تو چِشَم و قسمت پیشانی سرم فرو کرده :/ و داره مغزمو با نوکش لت و پار میکنه و اون بین هر از گاهی یه جیغ نکره ای هم میکشه :/ ا دیروز فقط تو تخت خواب ب
تمام تجربیاتم از مرگ جلوی چشمانم رژه میرود و منِ مضطرب در اتاقم قدم رو میروم!
مامان هما مادربزرگ مادری ام هست و خب همیشه پسردوست بوده برای همین هیچ خاطره خاص و محبتی ازش در خاطر ندارم اما حالا که حالش وخیم شده دوست دارم یکی پیدا شود و در جوابِ سوالم "راسی راسی مامان هما داره میمیره؟" با اطمینان خاطر جواب منفی بده!
حس میکنم شدیدا قسی القلب هستم که اصلا حس گریه ندارم و حتی از تصور مرگش هم بغض نمیکنم!
سین صیح سراسیمه زنگ زده و منِ حواس پرت بدون هیچ
پرت و پلاهای من هم انگار تبدیل به حکمت میشن!
هم اینک شنوندگان عزیز دقت فرمایید، شاهدِ ورودِ زبانِ اردو به بیان هستیم:
و این یعنی پیش بینیِ نوستر آداموسیِ من در پستِ چالش من و وبلاگ نویسی
پی نوشت: بیان قاطی کرده، جملات رو برعکس نشون میده.
از پشت صحنه اشاره میکنند منظورش Ωστόσο, η Κινεζική διακρίνεται επίσης για το υψηλό επίπεδο εσωτερικής بوده
هشدار! این پست بیشتر به درد "دخترخانمها و کلا خانمها! چه مجرد چه متاهل" میخوره. لطفا آقایون محترم اگر این پست رو میخونند، خیلی تو نخِ قضیه نرن. سپاسِ فراوان.
این خانم عزیز رو میبینید؟ ایشون کلوئی هستند. ۲۷ سالشونه و همین ابتدا ازشون عذرخواهی میکنم که مجبور شدم به احترام دوستانم، لباسشون رو اصلاح کنم.
من چندساله کلوئی رو فالو میکنم. از این مدل مادرها هم توی اینستا کم نیست ولی ایشون خیلی ویژه است. به دلایلی که حالا میگم.
هر وقت هم من د
پدرم حج هستن...شاید ده یا پونزده روز دیگه باید برگردن ان شاءالله.
امروز مادربزرگم و شوهر عمه م توی ماشین تصادف کردن...ظاهرا بیمارستان گفته پیرزن تموم کرده...
...
گفتنِ خبر فوت یه مادر به پسری که هزارها کیلومتر اون ور تره و هیییچ کاری هم ازش برنمیاد خیلی نامردیه...خیلی....بابام می شکنه.
خبر نداشتن هم ظلمه...ظلمه که بیای و بفهمی این همه مدت مهم ترین خبر بد زندگی ت رو ازت مخفی کردن...
نمی دونم چه کنیم...
نمی دونیم...
.
.
.
+ چند تا اتفاق دیگه باید بیفته تا من و
این اولین پستِ وبلاگ هست پس بهترِ یه آشنایی اولیه از خودم بدم.
من ۲۴ سالمه و کار خرید و فروش ادویه به صورت اینترنتی رو شروع کردم.
تقریبا ۲..۳ماهی میشه این شغل رو شروع کردم اما هنوز درآمدی ازش ندارم و برای تامین هزینه های جاری سایتم نیاز به منبع مالی دارم.
اما چطور باید این منبع تامین بشه؟
شاید درست حدس زده باشید.
از فردا به صورت خرده فروشی قصد دارم یک مدل ادویه بسته بندی شده رو در سطح سوپرمارکت های تبریز پخش کنم.
می دونم کاری خیلی سختیه سر و کل
قالب وبلاگ را عوض کردم به یک دلیل و به شما نمیگویم چرا و آن یک دلیلِ دیگر دارد که این یک را خواهم گفت. این آن است که این همان... یک لحظه...
چون اگر بگویم چرا! شما هم میروید و این قالب را انتخاب میکنید و آن وقت بنده از حسادت میترکم.
حملۀ گوگلیها برای دو پست "نقد تب مژگان" و "روح الله مؤمن نسب" با همکاری قوانین رئالیستی خلقت من را به این سمت سوق داد که کمی شخصیت داشته باشم و مثل آدم بزرگها وبلاگ بنویسم و یک طوری بنویسیم که از اسرائیل ورودی گوگ
اینکه آدم با یه کلمه حالش نوسان میکنه ترسناک ترین نکته ی زندگیه:|
اینکه اینقدر جونورای ضعیفی هستیم و به هم شدیدا وابسته ایم ولی همه ش میخوایم بگیم نه نیستیم ، شبیه یه شوخیه خیلی خنده داره که آدم همه ش با خودش میکنه :||
الان حالم خوبه فقط به خاطر اینکه برام یه آهنگ فرستاده ، که خیلی بخش گیتار الکتریکش زیاده و من طبیعتا خوشم اومده :| ولی چون موزیکایی که اون معرفی میکنه رو دس و دلم نمیره جایی بذارم اینجا نداریمش:|
سرما هم زد مغزمو منجمد کرد و سین
می خواهم بنویسم ؛از هر آنچه که به آن بر بخورم و بتوان از آن گفتاز مسیری که انتخاب کرده و پیش رویم دارمشاز خودم ، تصمیم هایماز آن پشتِ سکه ی زندگیفراز ها و نشیب هایش ،که زندگی همین استمجموعِ لحظاتِ تلخ و شیرینکه از تلخ هایش یک درس و تجربه به جا می ماندو از شیرین هایش خاطرهو گاه چه خاطراتِ قشنگی، کهیاداوریشان ذهنمان را قلقلک میدهدلبخندی بر لبمان می نشاند
که باید سعی بربیشتر ساختنشان بکنیم ؛با قدم برداشتن هایی رو به خودمانروبه رضایتی از چشیدن
می خواهم بنویسم ؛از هر آنچه که به آن بر بخورم و بتوان از آن گفتاز مسیری که انتخاب کرده و پیش رویم دارمشاز خودم ، تصمیم هایماز آن پشتِ سکه ی زندگیفراز ها و نشیب هایش ،که زندگی همین استمجموعِ لحظاتِ تلخ و شیرینکه از تلخ هایش یک درس و تجربه به جا می ماندو از شیرین هایش خاطرهو گاه چه خاطراتِ قشنگی، کهیاداوریشان ذهنمان را قلقلک میدهدلبخندی بر لبمان می نشاند که باید سعی بربیشتر ساختنشان بکنیم ؛با قدم بر
آیا معنای وحدت اسلامی این است که از همه چی کوتاه بیاییم و اسمِ خیابانهایمان را به نام ابوبکر و عمر بزنیم و دست از عقایدمان برداریم و بیخیال وقایع تاریخی بشویم؟
وحدت شیعه و سنی امکان پذیر است ولی وحدت تشیع و تسنن امکان ندارد. به همین خاطر در وحدتی که با برادران اهل سنت داریم هرگز یک قدم هم از عقایدمان کوتاه نمیآییم، اما در قالب اخلاق و جهت احترام به افرادی که حقیقت بهشان نرسیده حتی مسالمت آمیز مناظره هم خواهیم کرد.
***
تساهل و تسامح به معنای
سلام
خوبید؟ سلامتید؟
در راستای قول و قراری که با یه بنده خدای گذاشتم و با خودم !
عه مبارکه تغییرات جدید الان دیدم
خب خب
در راستای اون قول و قرار ها
پیجِ قلمستان با همون فقط پستِ ثابت باقی می مونه و سایر پست ها بصورت غیر انتشار درمیان!
اونم فقط می مونه که سال دیگه اگر عمری بود بیام بگم رسیدم به قول قرارهام یا نه
دوستان مجازی ببخشید وقتتون رو میذاشتید و هدر میدادید اینجا
بنظرم قرار نیست هر حرفی بزنیم و ملت وقت بذارن بیان بخونن! همونجور که ا
سلام
خوبید؟ سلامتید؟
در راستای قول و قراری که با یه بنده خدای گذاشتم و با خودم !
عه مبارکه تغییرات جدید الان دیدم
خب خب
در راستای اون قول و قرار ها
پیجِ سیب گلاب (نوای قلم) با همون فقط پستِ ثابت باقی می مونه و سایر پست ها بصورت غیر انتشار درمیان!
اونم فقط می مونه که سال دیگه اگر عمری بود بیام بگم رسیدم به قول قرارهام یا نه
دوستان مجازی ببخشید وقتتون رو میذاشتید و هدر میدادید اینجا
بنظرم قرار نیست هر حرفی بزنیم و ملت وقت بذارن بیان بخونن! هم
میخواستم طبق پستِ قبل بیشتر اینجا چیزی ننویسم، و بعد از این هم احتمالا نخواهم نوشت. اما امشب که چشمهای مبهوتِ اشکبارمان، کمکم این فاجعه محال را باور میکند، بگذارید دانهای در قلبهایِ همگی شما بنهم، دانهای که خبر میدهد این ریشهها قلب خونخوار دژخیم را خواهد شکافت. دیر، اما حتمی. تا آن روز، باید با تمام قوا به قدرت قلبها و دستها و چهرههامان بیفزاییم، ساکت بمانیم و نگذاریم دسیسههای پیرمردهای کثیف، از زیستن بازمان بدارد
سلااااااااااااام به همه دوستایِ گلم سالِ نوتون مبااااارک(الکی مثلاً من امسال عید اینجا بودم و یه پست گذاشتم بهارُ به همه تبریک گفتم و این عمه ـم بوده که تا 26 اردیبهشت هیچ خبری ازش نشده و وبلاگشُ تویِ گرد و خاک ول کرده رفته )
امروز پستِ پنجاه و نهم را پاک کردم، ویرایش کردم و دوباره برای همان تاریخ منتشر کردم. پستی که احتمالا دلیلِ آمارِ بالای بازدید در یک هفتهی گذشته بود و من خوشبینانه فکر کرده بودم نوشتنم بهتر شده. به علاوه، اطلاعاتِ تماسم را هم از صفحهی تماس با من پاک کردم. عجیب است. وقتی شروع میکردم به نوشتن، دوست داشتم ردِ پاهای واقعی به جا بگذارم که آدمها پیدایم کنند. اصلا از این که بنویسم خانمِ سین و آقای جیم خوشم نمیآمد. اسمِ مستعار هم فقط آن جا که زب
عاشق واقعی می خوام که قلبم را زیست کنه
عاشق واقعی می خوام که ذهنم را خوانش کنه
عاشق واقعی می خوام که جسمم را سیر کنه
عاشق واقعی می خوام که روحم را تماشا کنه
عاشق واقعی می خوام که عشقم را فهم کنه
عاشق واقعی می خوام که نگاهم را معنا کنه
متأثر از پستِ آهنگِ عربی اشکان ارشادی
الف.
سلام. معدلِ این ترمم به پونزده هم نرسید و این افتضاحه. چون با خیالِ خوشِ من، که قرار بود دانشگاه تهران درس بخونم، با این وضعیّت، معدّلم توی تهران خیلی کمتر از این هم میشد. حالا فکر کن که من تمامِ تصوّر جدیدم رو روی این گذاشتم که از این خراب شدهای که همهش حالم رو بد میکنه (تا اونجا که کاملن برای خودکشی مصمّم میشم و انجامش میدم!) میتونم برم. امّا چهطوری؟! اگه قرار باشه از اینجا انتقالی بگیرم به یه دانشگاه بهتر
به طرف در خروجی دانشگاه میرم، خوشحال از تعطیلیِ پیش رو و کمی استراحت. برگ زیادی روی زمین ریخته؛ از اون برگهای زرد و نارنجی که فقط توی پاییز انتظار دیدنشون رو داری و تو تابستون کسی تحویلشون نمیگیره. قدمهام رو طوری برمیدارم که پام بره روشون، شاید اینم یه جور توجه کردن باشه، هرچند دردناک!
یهدفعه باد میوزه و کلی برگ دیگه از درختا جدا میشن. محو صحنهی آروم پایین اومدنشون میشم. برگهای روی زمین هم هوا میرن و همگی تو یه مسیر دا
یا دلیل
بریم سراغ دومین معرفی!
توی خاطره ام گفتم که شروع کردم به خوندنش. خب حالا اومدم برا معرفیش :))
2: پنج قدم فاصله
تعریفش رو تو اینستا دیده بودم. عکسای قشنگی ازش دیدم و خلاصه ای که ازش نوشته بودن جذبم کرد. و اینکه گفتن فیلمش هم هست بیشتر جذبم کرد. خیلی دوس دارم کتابایی که فیلمش هست، کتابو اول بخونم بعد برم سراغ فیلم. خصوصا اگر که تعریفشونم شنیده باشم!
توی طرح هایی که طاقچه برای طرح های تابستونه داشت، این کتاب تخفیف خورده بود. همون موقع خ
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
حماقت
بیشتر ببینیم
اصلاحیه
قرآن
داستان 91یها - 0
داستان 91یها - 1
استت جیمیل
آدم باشیم
زندگی کوتاه است
خدای ملاصدرا
مرسی که هستین
تفاوتهای من و تو
بوی خوش یک زن
منم آدمم خب!
موفقیت - 1
موفقیت - 2.1
موفقیت - 2.2
داستان 91یها
صبر کنید! صبر کنید! نه من هنوز وقتم نشده.
در راستای پستِ قبلی،
و از اونجایی که هیچیک از پزشکانِ متخصص و فوق تخصصِ گوارشِ شهرِ ما تحتِ قرارداد با بیمۀ سلامت نبودن، پُرسان پُرسان کارم کشید به یک بیمارستانِ زنان و زایمان، و یک پزشک متخصصِ داخلی.
انشاالله اگر خدا بخواد به حول قوه الهی با این دفتر دَستکبازی هاشون، و تأییدیه بیمه و رضایت طرفین، امروز غروب میرسه به دستم.
+ شخصا به سهم خودم به همه پرستارانِ عزیز -مخصوصا شما پرستارهایی که اینجا رو می
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
از چنین گفت زرتشت...
تنهایی، فرار یا مواجهه؟
تصویرسازی روحم...
تولد-نویسی...
نمیدونی!
تجدید پیمان با خود :)
آدما تو زندگی میان و میرن...
تمرین عملی نابودگر..
شروع نوشتن "جمعبندی ماه"
وصیتنامهی صدرای 25 ساله :)
تراوشات یک
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
دلنوشتهی ماشینی :)
گذشته، آینده یا حال؟
باید دل سپرد....
مرثیهای برای ایران.. :"
آفرینشگری به روش ژرف :)
در وصف کشتی یونانی..
دلنوشتهای به وقت خستگی..
جملات قصار!
گفتاری فلسفی در باب خوب یا بد بودن روز :))
بازم غر قب
پیش نوشت: این کاریه که خیلی وقته میخواستم انجام بدم، که بلاگمو مرور کنم و یه سری تفاوتهای خودم و قلمم و یه سری چیز دیگه رو توش رد بزنم... اما نکتهش اینجاست که به درد کسی جز خودم احتمالا نخواهد خورد :)
------------------------------------
روی ماه خداوند را ببوس - 1
روی ماه خداوند را ببوس - 2
جاناتان، مرغ دریایی - 1
جاناتان، مرغ دریایی - 2
موفقیت - 4
مکالمه..
صلح درونی؟.. شاید :)
درد رشدی کشیدهام که مپرس :))
دغدغههای همیشگی...
خارج از روزمرگیهای زندگی
بچهها 3&g
۰. قرار نبود این پست نوشته بشه. یعنی در واقع دیگه نمیخواستم این پست رو بنویسم. ولی دیدم مگه چی میشه؟ مگه این پستِ موردی دل نداره؟
۱. همین اولش بگم که بله، هدر رو عوض کردم. بعد از مدتها دستم رسید به سیستم و یخورده با رنگها بازی کردم. میدونم خیلی سادهست و شاید بشه حتی با Paint ویندوز هم همچینچیزی رو ساخت، ولی خب، من از خیلی وقت پیش همین چیزای ساده رو دوست داشتم و سعی میکردم وسایل اطرافم رو به همین سادگی نگه دارم. نظری، پیشنهادی چیزی هم د
یا مُلَقِّن
( ای آمرزنده)
سلام :))
حس میکنم مدت های دورِ دور هست که ننوشتم!
از 2 آذر تا امروز که 22 آذره
تازگی دارم کتاب « آغازی بر یک پایان» شهید آوینی رو میخونم.
و چقدر این کتاب عالیه. چقدر دیدِ باز و جامع و جالبی داشتند. و چقدر روشنفکر!
ویکی پدیا روشنفکر رو اینجوری تعریف کرده :« صطلاحی است که در اصل بهمعنی تفکیک دو چیز از همدیگر است؛ به همین دلیل، بهعنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته میشود. »
و منظور من از روشنفکر اینه. نه اون اصطلاحی ک
داستانِ چی؟
کشکِ چی؟
اصلا قابل پخش نیست
نخوایید ازم، اصلا راه نداره.
:|
به دعوتِ خودمان مینویسیم این چالشِ خوشمزه را
با پستِ بی مزهای که در توان داریم.
اولا یک تشکر میکنم از اسپانسر این پست، یعنی ضدّ انقلابهای بیشرف توییتر که هر چی بلاکشون میکنم تموم نمیشن و همچنان فحش میدن و با این کارشون باعث میشن تندتر به سمتِ وبلاگ فرار کنم و برای سرفرازیش تلاش کنم...
خُب از کجا شروع کنم؟
رسمیش کنیم بهتر نیست؟:
به نامِ خدا
من وبلاگ نویس نبودم، هم
یک ایرانی چه شکلی است؟ چه خصوصیات اخلاقیِ خاصی دارد و چگونه رفتار می کند؟برای پاسخ به این سوال شاید اولین مطلبی که به ذهن من و شما خطور می کند این است که یک جامعه شناس بر اساس قواعد و ضوابط جامعه شناسی باید به این سوال پاسخ دهد.ضوابطی که به ناگاه به دست حقوقدان های کینه به دل داشته از سرهنگ ها که خود از هر نظامی به امنیتی کردن فضا بیشتر معتقدند، افتاده است و چنان که قواعد آماری را فرسنگ ها جا به جا کردند و با یک نگاه به چهره های مردم، امید را د
هجدهسالگی، گم و گور بودم. حسابی گم و گور. برای همین وبلاگ زدم گمانم. یک خانهای که باشد و من همینطور همهجایش بچرخم.
هرروز آمدم اینجا و هزارتا کارِ مسخره کردم. هرروز آمدم اینجا و هزار راهی که میرفتم را تعریف کردم. هرروز آمدم اینجا و چرخیدم، رقصیدم، گریستم، تماشا کردم، شنیدم، قدم زدم. و بدون این که بفهمم، توی این رفت و آمدها خودم را پیدا کردم. بدون اینکه کار سختی از روی راهنمایی انجام بدهم، مسیرم روشن شد. رفتم و رفتم و رفتم و یک جایی، فکر کر
همیشه خواستم یه پستِ جداگانه بذارم در رابطه با دانشگاهم ولی فرصت نشد اما الان میخوام بگم چون پرسیده بودید قبلا...
اسم دانشگاه من،بهتره بگم دانشگاهِ عزیزِ من،semmelweis هست....دررابطه با تاریخچه ی اسمش یه متنی دارم که خوندنش فکر میکنم خالی از لطف نباشه :
اثر زملوایس «زملوایس» پزشک آلمانی اولین کسی بود که فهمید اگر ما دست هامونو بشوریم، کمتر به بیماری مبتلا میشیم ولی هیچ پزشکی حرفشو قبول نکرد و حتی اوضاع انقدر بد پیش رفت که زملوایس رو به تیمارستان
این بیست نفر
پست آپدیت میشود
یه گوشی داشتم. اون رو فروختم. یه مقداری هم پول داشتم. همه رو با هم جمع کردم و به دوستم گفتم که برای من کامپیوتری دست دوم تا سه میلیون تومان ردیف کنه.
یکی دو تا رو نشونم داد ولی دیگه خیلی خیلی قدیمی و کند بودن. آخرش یکی رو برام سرِهم کرد.
از نداشتن کامپیوتر بازم افسردگیم برگشته بود حتی با شدتی بیشتر. بازم با کسی حرف نمیزدم و هر شب بعد از خوردن شام، حدود ساعت هشت و نیم میگرفتم میخوابیدم تا روز بعد نزدیک ظهر. بعد از نهار ه
این صفحۀ معرفی کتاب است و مخاطب اصلی آن شما هستید...
کتابهای بسیاری درصف اند تا برای شما خودنمایی کنند و با خوانش آنها، هم سواد کتابی تان را بالا ببرید و هم در نوشتن کارهای مستند و نیاز به علم اختصاصی، یاری گرتان باشند.
اولین پست از این صفحۀ اختصاصی به شما اختصاص دارد و می خواهم قیچی افتتاح و گشایشش را به دستان پرمهر و محبت شما بسپارم؛ این پستِ مرتبط با کتاب و کتابخوانی، همیشه فعال خواهد بود و می توانید پس از خوانش کتب جدید، از آن در جهت
حرف ها و حقایقی در درونم وجود دارند که فقط باید آن ها را به پروردگارم و امامم بگویم و نمی توانم - شفاهاً - این کار را بکنم. ولی می توانم بنویسم. و نتیجه می دهد شوق زیادم برای نوشتن. با اینکه هدفم از در این وبلاگ نوشتن، حقیقتا "خوانده شدن" نیست اما در مورد میل بی پایان انسان ها ( و من ) به ابراز وجود و بیان خود، باید به خوانندگان این وبلاگ بگویم که کسی را سرزنش نمی کنم اگر این نوشته ها - که گاهاً چرت محض می شود - را نصفه و نیمه ول کرد و صفحه را بست. بگذری
به لطف آقای محمدرضا برای شرکت به این چالش دعوت شدم. نتونستم خیلی بهش فکر کنم. و هی خواستم شرکت کردن رو به تعویق بندازم و بذارم برای وقتی که فرصتش رو داشته باشم که خوب فکر کنم ولی ترسیدم انقضای دعوتنامهم بگذره :دی
برای همین اهم درخواستهامو مطرح میکنم که همیشه دغدغهم بوده و رو اعصاب و مشکلساز.
۱. تهیه آرشیو مطالب
اولین و مهمترین و اساسیترین نیاز من و ما و همه در این سرویس، لزوم وجود امکان آرشیوگیری منظم و منسجم و به صورت غیر کد نویسی شده
۱. گاهی میخوام سوالی بپرسم ولی به علت مسائلی از قبیل شرم و حیا روم نمیشه با اسم خودم بپرسم یا میخوام توصیهای بکنم که به همین علتِ شرم و حیا خوب نیست صریحاً مطرحش کنم و غالباً ناشناس و خصوصی مینویسمشون.
۲. گاهی مطلب طنزی خوندم که میخوام بر سرش شوخی رو ادامه بدم ولی شرم دارم از شوخی به عنوان یک خانم(آقا) در فضای عمومی. مثلا اینکه نویسنده پست آقاست(خانمه) و من دوست ندارم با کامنت خندانِ خودم به عنوان یک خانم(آقا)، به یه سری صمیمیت نابههنجار دا
«به نامِ خدایی که در همین نزدیکیست»
یکی از مفاهیمِ قرآن «قرب» به معنی نزدیکی است که یکی از مضامین و محورهای عرفانِ نابِ اسلامی هم میباشد.این واژه در قرآن به ۲ صورت به کار رفته است:
۱. قربِ خدا به انسان۲. قربِ انسان به خدا
اصل در عرفان، «قربِ خدا به انسان» است؛ یعنی خدا به انسانها نزدیک است.آدمی هم میتواند به سمتِ خدا حرکت کند اما اصلِ اول با اصالت است و دومی تبعی است.در حقیقت اگر انسان به سمتِ خدا میرود بخاطر این است که خدا به انسان نزد
•صدای تیراندازی،مردمِ بی گناه،یه عده فرصت طلب،نامردی،درگیری،بی کفایتی و... .
• این روزا بخاطر بالارفتن کرایه ها ، اتوبوس ها و مینی بوس های در دانشگاه و جاهای دیگه ، سریعتر از همیشه پر میشن...تازه علاوه بر اینکه کامل پر میشن ، راهروی وسطشون هم تقریبا پرِ آدمهای سر پا ایستاده میشه...من خودم کم پیش میاد که صندلی گیرم نیاد و سر پا بایستم اما الان تو این هفته بجز دو بار ، بقیه ی رفت و آمدها رو مجبور شدم سر پا بایستم...
(امروز حساب کردم دیدم از خونه ی
چند روز پیش اتفاقِ بسیار بدی افتاد که در حدِ هقهق زدنِ بیامان غمگینم کرد. غمی بسیار سنگین و آمیخته به خشم. مثالم شده بود مثالِ کسی که چون هیچچیزی برای ازدستدادن ندارد، باید ازش ترسید. و آنموقع حقیقتاً به موجودِ ترسناکی تبدیل شده بودم که احساس میکرد حتّی قادر است بهآسانی آدم بکشد و ککش هم نگزد؛ کسی که احساس میکرد میتواند «هر» «کاری» بکند و هیچ مانعی در برابرش وجود ندارد. نیچه بهدرستی این وضعیت را «پوچی» مینامد، و کسانی را که
آن روزها که هنوز شبکههای اجتماعی و کانالهای با محتوای اصطلاحا «مولّد انرژی مثبت» باب نبودند و کاغذ و مجله ارزانتر بود، مجلهی «موفقیت» (به سردبیری احمد حلّت) هم، مثل خیلی مجلههای دیگر، مخاطبان بیشتری داشت. چند شمارهای در خانهی خودمان یا اقواممان پیدا میشد و به طور اتفاقی، یکی دو بار به چشمم خوردهبودند و چند شمارهاش را صفحهزده و خواندهبودم. معمولا در یکی از چند صفحهی اوّل هر شماره جملهای بود که خیلی دوست داشتم:
یه روز
محتوا یکی از قویترین نشانههای رتبهبندی گوگل است. با این حال، بسیاری از بازاریابان در تولیدمحتوای مناسب مشکل دارند. باید بدانید دورهی روزهایی که میتوانستید با نگارش و انتشار یک پُستِ وبلاگ ۳۰۰کلمهای، رتبه کسب کنید، مدتهاست سپری شده است. برای کسب رتبه در SERP (صفحة نتایج موتور جستجو) به محتوایی عالی نیاز دارید. با هر محتوایی که منتشر میکنید، باید بتوانید به یک پرسش ساده پاسخ دهید: «چرا این محتوا را منتشر میکنید ؟» . اینکه محتوا
محتوا یکی از قویترین نشانههای رتبهبندی گوگل است. با این حال، بسیاری از بازاریابان در تولیدمحتوای مناسب مشکل دارند. باید بدانید دورهی روزهایی که میتوانستید با نگارش و انتشار یک پُستِ وبلاگ ۳۰۰کلمهای، رتبه کسب کنید، مدتهاست سپری شده است. برای کسب رتبه در SERP (صفحة نتایج موتور جستجو) به محتوایی عالی نیاز دارید. با هر محتوایی که منتشر میکنید، باید بتوانید به یک پرسش ساده پاسخ دهید: «چرا این محتوا را منتشر میکنید ؟» . اینکه محتوا
خوابهای من همه عجیبند، گاهی عرفانیاند، گاهی فلسفی، گاهی هم فانتزی، خلاصه که دوستانِ نزدیکم بهتر میدانند که جنونم در چه درجهای به سر میبرد.
خوابی که چند شب پیش دیدم، ایدۀ این چالش شُد. در خواب تصمیم گرفتم که با ماشین زمان به گذشته بروم و برایِ خودم نامهای جا بگذارم و خودم را نصیحت کنم که چه کارهایی را انجام بدهم و چه کارهایی را هم ترک کنم.
من برای خودم نوشتم:
سلام، شاید شاخ در بیاری این رو بفهمی ولی واقعیت داره و من دارم از آینده برات
۱۵ و ۱۶ آبان ۹۸
خب خودم رو دوباره معرفی میکنم! بنده یک عدد رفوزهی بلاکشی هستم. تو اربعین امسال رفوزه شدم.
این مطلب رو شبِ شهادت امام عسکری علیهالسلام فهمیدم. رفتیم امامزاده ابوالحسن شهرری. حاجآقا عالی منو به خودم شناساند...
شاید اگه بگم دلیل این رفوزگی، مشکلات و ضعف جسمانی بود، بیراه نگفته باشم اما بازم بهانه است.
اما همین امروز، به همین سفره عزا قسم! حاجتروا شدم. یک کسی که بهش پول قرض داده بودم گفت میخواد پولم رو پس بده و پول برا
به روز رسانی در ۱۱ام مرداد ۱۳۹۶
تولید محتوا
۴ دیدگاه
چطور یک پست وبلاگ جذاب و عالی بنویسید؟
اگر
میخواهید بدانید چطور یک مطلب جذاب برای وبلاگ سایت تون ایجاد کنید تو این
آموزش شما رو با نکاتی آشنا میکنیم که به نوشتن یک پست وبلاگ جذاب برای
سایت تان بسیار کمک خواهد کرد.
بدترین اشتباهی که میتوانید مرتکب
شوید این است که زمانی که شروع به نوشتن وبلاگ میکنید فکر کنید، در مورد چه
چیزی باید بنویسید، در واقع هیچ ایده یا موضوعی برای نوشتن نداشته باشید
درباره این سایت